• عشق به خدا
    تاریخ : چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,
    نویسنده : امیرحسین رمضانخانی

    عشق واقعی به خدا

    در كنار شهري خاركني زندگي مي‌كرد كه فقر و فاقه او را به شدت محاصره كرده بود.

    روزها در بيابان گرم، همراه با زحمت فراوان و بي‌دريغ مشغول خاركني بوده و پس از به دست آوردن مقداري خار، آن را به پشت خود بار نموده به شهر مي‌آورد و به قيمت كمي مي‌فروخت.

    روزي در ضمن كار صداي دور شو، كور شو، شنيد، جمعيتي را با آرايش فوق العاده در حركت ديد، براي تماشا به كناري ايستاده دختر زيباي امير شهر به شكار مي‌رفت، و آن دستگاه با عظمت از آن او بود.

    در اين حين چشم جوان خاركن به جمال خيره كنندهي او افتاد و به قول معروف دل و دين يكجا در برابر زيبايي خيره كننده او سودا كرد.

    قافله عبور كرد و جوان ساعت‌ها در اندوه و حسرت مي‌سوخت. توان كار كردن نداشت، لنگ لنگان به طرف شهر حركت كرد.

    به حال اضطراب افتاد، دل خسته و افسرده شده، راه به جايي نداشت، ميل داشت بدون هيچ شرطي، وسيله ازدواج با دختر شاه برايش فراهم شود.

    دانشوري آگاه او را ديد، از احوال درونش باخبر شد، تا مي‌توانست او را نصيحت كرد ولي پند دانشور بي‌فايده بود و نصيحت او اثر نداشت و آنچه عاشق را آرام مي‌كرد فقط رسيدن به محبوبش بود.

    مرد دانشور آخر به او گفت:

    «تو كه از حسب و نسب و جاه و مال، شهرت و اعتبار و زيبائي بهره‌اي نداري و عشق خواسته تو از محالات است و اكنون كه راه به بن‌بست رسيده، براي پيدا شدن چاره‌ي درد جز رفتن به مسجد و قرار گرفتن در سلك عابدين راهي نمي‌بينم. مشغول عبادت شو شايد از اين راه به شهرت رسيده و گشايشي در كارت حاصل شود.»


    موضوعات مرتبط: دینی و مذهبی، ،
    برچسب‌ها:
    صفحه قبل 1 صفحه بعد
    آخرین مطالب